شاید دوباره بنویسیم

ساخت وبلاگ
بعداز یکسال  ننوشتن ، نوشتن خیلی سخته ولی امروز که یک چت چند دقیقه ای با فاطمه جون داشتم یهویی دلم تنگ شد. فاطمه  چنان با احساس از نوشته ها و خاطرات قدیمی من یاد کرد که انگار خواهر تنی من بوده و اینقدر دقیق نوشته های من و می خونده  

اومدم اینجا دیدم مامان نازدونه ها  نوشته من از یادت نمی کاهم  

 فکر کنید چه حس خوبیه که اینقدر دوستای خوب داشته باشی فقط به واسطه ی نوشتن حالا چند تا از دوستان تلفنی هم ارتباط داریم ولی  تلفن نداشتن دلیل خوبی برای محروم کردن خودمون از دوستان نیست  

از خودمون بگم  بچه ها همچنان مشغول کلاسهای جورواجور هستن و من تیرباران  انتقادات دیگران برای این برنامه فشرده ای که براشون چیدم 

دیگه امسال به خودم قول دادم  تابستان آزاد بذارمشون هر کلاسی که خودشون خواستن برن  

تعطیلات عید یک مسیر گردشگری تهران اصفهان شیراز یاسوج  سمیرم تهران مشهد داشتیم   البته در کنار خوشی ها مریضی بجه ها را هم داشتیم که من با سواد نصفه و نیمه خودم ازون تشخیص های عجیب غریب دادم و خلاصه نصف العمر شدیم تا جواب آزمایشات آمد و فهمیدیم تشخیص مون اشتباه بوده الحمدالله  

بازم خدا  لطفش را شامل حالمون کرد  

تولد فاطمه هم به سادگی هرچه تمامتر گذشت و دخترک ما با فوت کردن شمع 12 سالگی اش رسما به نوجوانی وارد شد.

جای همگی خالی  توی جشنواره عکاسی کرمان هم شرکت کردم  ولی امیدی ندارم مگه به دعای شما  

یک صفحه    mini irangard هم توی فیییسسس بووک باز کردم  

عجب اعتماد بنفسی 

صبای عزیز  رمزت  را ندارم  

فعلا

دوقلوهای ناهمسن...
ما را در سایت دوقلوهای ناهمسن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fatemehsara2 بازدید : 101 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 12:37